نهایتِ درد!
سری بازیهای مکس پین در دوران خود، یک بازی نوآورانه با گیم پلی و داستان جدید بود که توانست به موفقیت بالایی برسد. شخصیت مکس پین یکی از عمیقترین شخصیتهای دنیای ویدیو گیم است و پیچیدگیها و گرههای زیادی در وجود خود جا داده که بسیار قابل بحث است.

پیش زمینه مختصر
مکس پین، یک افسر پلیس در شهر نیویورک است که زندگی روزمره خود را همراه با همسر و دختر نو رسیدهاش میگذراند. اما در یک شب سرد و خشن، بعد از اینکه مکس از محل کار به خانه بر میگردد، همسر و دخترش را به شکل وحشیانهای مرده مییابد. از آن لحظه به بعد همه چیز در شخصیت مکس پین تغییر میکند و تصمیم میگیرد که زندگی عاملان قتل خانوادهاش که یک مافیای بزرگ مواد مخدر است را به سرانجام برساند.
شخصیت مکس پین عمیقا عاشق خانوادهاش است و حتی بعد از مرگ آنها، دوست ندارد آنها را فراموش کند. به این ترتیب او با دل و جان وارد راه انتقام میشود؛ انتقامی که مسیر زندگی او را از آن لحظه به بعد به طور کلی تغییر میدهد.
تحلیل شخصیت مکس پین
در ادامه این مقاله به تحلیل عمیق شخصیت مکس پین و توضیح گرههای شخصیتی او میپردازیم و پاسخ بسیاری از سوالها در مورد این شخصیت دوست داشتنی را پیدا میکنیم.
برخی از سوالهای مهم که در ادامه در مورد پاسخ آنها بحث میشود:
- چرا مکس پین هیچ وقت غم از دست دادن خانوادهاش را فراموش نکرد؟
- چرا مکس در طول هر سه قسمت از بازی این قدر با خودش حرف میزند؟
- علت اینکه شخصیت مکس پین مقابل زنها ضعف دارد چیست؟
- چرا مسئله محافظت برای مکس پین این قدر اهمیت دارد؟

مقابله با فراموشی
فراموشی یک نعمت بزرگ است. زندگی انسان سرشار از تلخیها و اتفاقات ناگوار است که انسان بدون فراموشی، توانایی کنار آمدن با آنها را ندارد. بعد از هر اتفاق تلخ، به مرور زمان فراموشی به سراغ انسان میآید و مانع این میشود که شخصیت درد کشیده در غم بزرگ خود بسوزد و نابود شود.
اما شخصیت مکس پین، به دلایلی با فراموشی سر جنگ دارد. او به شدت با اینکه اتفاقات تلخ گذشته را فراموش کند مقابله میکند و انگار از روی عمد نمیخواهد دردهایش را درمان کند.
مکس پین مثل هر مرد دیگری عاشق خانوادهاش بود. اما این عشق به قدری زیاد بود که تمایل نداشت حتی بعد از مرگ آنها، خانوادهاش را به فراموشی بسپارد. به همین دلیل شخصیت مکس به حداکثر درد ممکن دچار شد و رفته رفته شخصیتش در اوج افسردگی و تاریکی فرو رفت.
تکرار خاطرات گذشته برای مکس پین تا حدودی برای او ارادی است. او به دلیل کوتاه بودن زندگی خانوادگیاش، در حسرت تجربه عواطف شیرین پدر و دختری ماند. به همین دلیل او نتوانست مرگ خانوادهاش را قبول کند و به جای تلاش برای ادامه زندگی و سپردن آنها به دست فراموشی، خودش را در دل خاطرات تلخ و شیرین آنها غرق کرد.
او برای اینکه خانوادهاش را از یاد نبرد، به رویا پناه آورد. در واقع رویا برای او مثل یک ابزار است تا با استفاده از آن بتواند خانواده خود را ملاقات کند و با آنها صحبت کند. در ادامه بیشتر در مورد رویا و کابوسهای مکس پین بحث میکنیم.
یکی از دلایل اینکه مکس نتوانست درد از دست دادن خانوادهاش را فراموش کند، گناهکار دانستن خود است. او تا حدودی دلیل مرگ خانوادهاش را فاصله گرفتنش از آنها و مراقبت نکردن کافی میدانست.
این مسئله باعث شد تا روز به روز به دردهای مکس افزوده شود؛ او خیلی سعی کرد تا دردهایش را تسکین دهد. اول از همه فکر کرد با انتقام میتواند روح خود را درمان کند، اما نه تنها فایدهای نداشت، بلکه باعث شد تا آن واقعه تلخ بیشتر در یادش بماند و ذره ذره نابودش کند. او سپس به الکل روی آورد تا شاید بتواند به این روش دردش را کاهش دهد.
میخواستم داخل جمجمهام را حفر کنم و درد را از بین ببرم.
مکس پین
او مشکلش با دردهایش بود، اما نمیدانست بهای از بین رفتن این دردها، فراموش کردن خانواده کشته شدهاش است. او هم میخواست خانوادهاش را در یاد داشته باشد و هم میخواست شخصیت روانیاش درمان شود. این غیر ممکن است.

احساس تنهایی؛ عامل حرف زدن با خود
احساس تنهایی، لزوما به معنای این نیست که هیچ کسی دورتان نباشد و از لحاظ فیزیکی تنها باشید؛ گاهی با وجود یک همسر مهربان و یک فرزند تازه به دنیا آمده، ممکن است احساس تنهایی کنید.
شخصیت مکس پین، از آن شخصیتهایی است که بیش از حد با خودش حرف میزند. درست است که در واقع او راوی قصه است، اما میتوان اینطور برداشت کرد که او با خودش حرف میزند و صرفا قضیه این نیست که ما داستان را متوجه شویم.
کسی که بیش از حد با خودش حرف میزند، معمولا دچار احساس تنهایی شده و برای جبران آن، شروع به ساخت یک شخصیت خیالی برای خود میکند که در خلوتش با او صحبت و همفکری میکند.
این عادت در شخصیت مکس پین، احتمالا قبل از مردن خانوادهاش در او وجود داشت و بعد از آن، شدت گرفت و این وضعیت صحبت کردن با خود و احساس تنهایی چند برابر شد.
بنابراین او حتی قبل از اینکه خانوادهاش را از دست بدهد، دچار احساس تنهایی شده بود و به قولی نمیتوانست وجود آنها را کنار خود احساس کند. احساس تنهایی معمولا دلایل زیادی دارد. یکی از دلایلش میتواند افکار بیش از حد و سنگینی باشد که مدام در ذهن شخصیت مرور میشود.
همه چیز کلیشهست تا زمانی که برای تو اتفاق بیفته
مکس پین
مکس پین به دلیل شغل خود، حجم زیادی از افکار و احساسات غیر قابل بیان را در ذهن خود نگه میدارد. بدی این ماجرا این است که او به دلایلی نمیتواند این افکار را با کسی در میان بگذارد. یا به دلیل ترس از قضاوت شدن و یا جلوگیری از درگیر کردن دیگران با افکارش، معمولا بیش از حد تودار است.
فشاری که این حجم از افکار غیر قابل بیان به شخصیت مکس پین وارد میکند، در نهایت منجر به نوعی احساس تنهایی میشود.
او وقتی همسر و فرزندش را از دست میدهد، احساس تنهاییاش چند برابر میشود و از بخت بد او کل دنیا، چه آدم خوبها و چه آدم بدها بر علیه او میشوند؛ این موضوع احساس تنهایی او را به حداکثر میرساند.
او برای مقابله با احساس تنهایی آزار دهندهاش، با خود حرف میزند تا سکوت در ذهنش جاری نشود. برای یک شخصیت تنها، سکوت میتواند ذهن را نابود کند؛ بنابراین مکس با صحبت کردن با خود، سکوت ذهنی خود را میشکند.
او حتی برای مقابله با این احساس تنهایی، به جای برقراری رابطه با افراد جدید، به گذشته میرود و سعی میکند یاد خانوادهاش را زنده نگه دارد.

احساس نیاز بعد از تنهایی
پیش از این در مورد بحث احساس تنهایی در وجود مکس پین بحث کردیم. بعد از احساس تنهایی، احساس نیاز به شخصیتهای دیگر بیشتر از قبل میشود.
شخصیتی که دچار احساس تنهایی شده، ذهنش پر از فشاری است که به واسطه حرفها و عقایدی که نیاز دارد آنها را بیان کند به وجود آمده است. بنابراین او به یک همدم و یک حمایتگر نیاز دارد تا حرفهای او را بشنود و بتواند ذرهای از فشار ذهنیاش را تخلیه کند.
شخصیت مکس پین شدیدا این احساس تنهایی را دارد و حتی احساس نیاز به یک شخصیت حمایتگر در وجود او احساس میشود.
رویاها از ناخودآگاه نشئت میگیرند و با کند و کاو آنها میتوان به خیلی چیزها در وجود شخصیت پی برد. در یکی از بخشهای قسمت اول بازی مکس پین، مکس به واسطه مسومیت، رویایی را میبیند.
او در این رویا یاد همکارش الکس میافتد و بیان میکند که به او در این موقعیت نیاز داشت تا او را حمایت کند و مکس بتواند از فشارهای روحی و ذهنی خود کم کند. این نشان میدهد که مکس حتی در ناخودآگاه خود دنبال یک همدم میگردد. این در واقع زمینه ساز یکی از داستانهای فرعی قسمت دوم بازی مکس پین است.

عطش یک رابطه عاشقانه
عشق، یک عامل مهم برای از بین رفتن ناگهانی احساس تنهایی است. عشق میتواند روح خسته و افسرده انسان را بهبود ببخشد؛ به شرطی که بتوان به درستی از آن مراقبت کرد و به آن بها داد.
شخصیت مکس پین به گفته خودش نتوانست به خوبی از خانوادهاش مراقبت کند و کنار آنها باشد. این احساس فقدان، نشان میدهد که مکس پین قبل از مرگ همسرش رابطه عاشقانه سالمی با او نداشته. هرچند او واقعا عاشق همسرش بود، اما به دلیل کوتاه بودن عمر این رابطه عاشقانه، نتوانست آنگونه که باید عطش عشق را در وجودش سیراب کند.
به همین دلیل بعد از مرگ همسرش، ضعف در مقابل زنها در وجود او شکل گرفت. او دنبال یک بهانه بود تا بتواند با استفاده از آن صرفا یک رابطه عاطفی با یک شخصیت خاص ایجاد کند. او دنبال تشکیل خانواده نبود، بلکه صرفا سعی داشت با یک رابطه سطحی، به احساس نیازش برای عشق بها دهد.
این احساس به من ضربه زد؛ مثل یک نقطه وسط صورت
این وضعیت فقدان به واسطه نبود یک رابطه عاطفی در زندگیاش، فشارهای روحی او را چند برابر میکرد. فشاری که بعدها تبدیل به محرکی شد تا بتواند با دیگران رابطه عاطفی برقرار کند. هرچند او در این بحث ناموفق بود و دلیلش هم پافشاری برای جلوگیری از فراموشی خانواده قبلیاش بود.

تشبیه زنان دیگر به همسر خود
پیش از این به این موضوع اشاره کردم که مکس پین، بابت مرگ خانوادهاش خود را مقصر میداند. عذاب وجدانی که از این طریق مکس را گرفتار کرده، باعث شده نوعی ضعف و حقارت در وجود او رخ دهد. حقارت به این دلیل که نتوانست از همسر خود محافظت کند.
او در واقع مرگ همسرش را بارها به مرگ زنهای دیگر تشبیه کرده و به آنان نسبت داده است. به بیانی دیگر، او به دلیل اینکه نتوانست از همسرش محافظت کند، سعی میکند با پیدا کردن یک موقعیت مشابه، اینبار یک زن را نجات دهد و او را جای همسر خود بگذارد که نتوانست آن را نجات دهد.
مکس با این حرکت، تا حدودی میتواند بر احساس حقارت خود پایان دهد و به خود تلقین کند که میتواند از عزیزانش در آینده محافظت کند. او به طور غیر مستقیم دارد به بخشیدن و گناهکار ندانستن خودش تمایل نشان میدهد.
این داستان هم با مرگ یک زن شروع شد که نتونستم نجاتش بدم
مکس پین
با توجه به دیالوگ بالا از بازی مکس پین 2، میتوان نتیجه گرفت که مکس زنان قربانی دیگر را جای همسر خود میگذارد و اگر نتواند آنها را نجات دهد، به احساس حقارتش افزوده میشود و اگر آنها را نجات دهد، نوعی حس آرامش و عزت نفس در وجودش جاری میشود.
در بازی مکس پین 3، شخصیت مکس در یک بار، در حال نوشیدنی خوردن در گذشته است که چند جوان اشرافی سر و کلهشان پیدا میشود و شروع میکنند به اذیت کردن مکس. مکس در ابتدا خویشتنداری میکند، اما وقتی که یکی از آن جوانها روی یک زن دست بلند میکند، مکس کنترل خود را از دست میدهد و آن جوان را میکشد.
مکس در این صحنه، باری دیگر زنان دیگری را جای همسر خود میگذارد و احساس میکند که باید از آنها محافظت کند تا ناتوانی گذشتهاش را در محافظت از خانوادهاش جبران کند.
شاید علت اینکه پیشنهاد کار محافظت را پذیرفته نیز همین باشد که مکس با جایگذاری آنها به جای خانوادهاش، احساس مفید بودن میکند کند.

رویا پردازی
رویا و خواب، یک ابزار برای فرار از دنیای حقیقی و پناه آوردن به دنیای بی قانون و قاعده است. معمولا شخصیتهایی که تو اوج افسردگی قرار دارند، برای فرار از فشارهای روانی خود به خواب پیش از حد پناه میبرند.
ذهن کسانی که این افسردگی را دارند، معمولا رویاها و کابوسهایی را در ذهن خود مرور میکنند که به همان مسئله افسردگی بر میگردد.
شخصیت مکس در قسمت اول بازی به دلیل آلوده شدن به مواد مخدر، رویاهایی را مشاهده میکند که در آن به اینکه مکس پین دقیقا چه چیزی ذهنش را آزار میدهد اشاره میشود.
او از طریق این رویا پردازی، کماکان سعی میکند یاد خانوادهاش را زنده کند. او حتی از طریق رویا پردازی با احساس تنهایی که درگیرش است مقابله میکند؛ به این روش که در رویا با شخصیتهای مرده که آنها را دوست داشته ارتباط بر قرار میکند.
به طور کلی، رویا پردازی و کابوس و حتی گاها توهم، یکی از ابزارهای مکس برای فرار از دنیای واقعی و پناه آوردن به دنیای رویایی است.

ترس از خواستن
مرگ همسر و دختر مکس پین، ضربه بزرگی به او زد و بعضی از رفتارها و عقایدش را دچار تحول کرد. یکی از عناصری که بعد از این حادثه تلخ در روان مکس پین شکل گرفت، نوعی ترس، از خواستن چیزی است.
او از اینکه چیزی را عمیقا بخواهد میترسد، زیرا مرگ خانوادهاش باعث شده تا فکر کند عزیزان او و یا به طور کلی چیزهایی که دوست دارد را روزی از دست میدهد. در واقع او از ترس از دست دادن چیزی، آن را طلب نمیکند و برای بدست آوردنش تلاش نمیکند. زیرا عقیده دارد که اگر چیزی را بخواهد و آن را بدست بیاورد، به زودی عاملی پیدا میشود که آن را از مکس بگیرد.
مشکل خواستن چیزی، ترسِ از دست دادن آن یا هرگز به دست نیاوردن آن است؛ این فکر شما را ضعیف می کند.
شاید دلیل اینکه مکس زیاد خودش را وارد یک رابطه جدی با دیگران نمیکند، همین ترسی باشد که ذهن و روان او را تحت کنترل گرفته است.

سخن آخر
شخصیت مکس پین، دردهای بسیار زیادی را تحمل کرد. او شدیدا به دنبال درمان این دردها گشت و راههای زیادی را امتحان کرد؛ تنها راه حل او برای تسکین این دردها، فراموشی خانوادهاش بود. اما او وفادارتر از این حرفها بود و نتوانست همسر و دخترش را فراموش کند و تا میانسالی در غم آنها سوخت و به زوال رفت.