آثاری شاخص با سکانسهای CGI ضعیف
به طور کلی استفاده از CGI (تصاویر تولید شده توسط کامپیوتر) امروزه در بسیاری از فیلمها رایج شده است، از فیلمهای اکشن و ابرقهرمانی گرفته تا فیلمهای علمی تخیلی و فانتزی مانند «The Hobbit» یا Dune. آواتار جیمز کامرون به دلیل استفاده از CG در طول فیلم، پیشگامانه و انقلابی بود. با این حال، جایی که موفقیتهایی در استفاده از CGI وجود دارد، نارساییهایی نیز وجود دارد. درست کردن «CGI» یا جلوههای ویژه بصری فوقالعاده سخت و پرهزینه است، بنابراین جای تعجب نیست که تعداد زیادی فیلم با سکانسهای CGI ضعیف وجود داشته باشد.
صحنههای اکشن بزرگ و جلوههای مورد نیاز برای پیری یا جوان کردن یک شخص، از سختترین صحنهها هستند. در واقع، کارشناسان می توانند نقص هایی را در اکثر فیلمهای مبتنی بر CGI پیدا کنند، اما بدترین فیلمهای در این شاخه دارای اشتباهاتی هستند که حتی تماشاگران نیز میتوانند آنها را تشخیص دهند.
آسمانخراش: یکی دیگر از فیلمهای اکشن معمولی دواین جانسون
دواین «راک» جانسون با فیلمهای اکشن پاپ کورنی و احمقانه غریبه نیست و آسمانخراش (2018) دقیقاً یکی از همین آثار است. تماشاگران بارها پس از تماشای این اثر نسبت به مقدار CGI استفاده شده در فیلم ابراز انزجار کردهاند، بهخصوص که باعث میشود بدلکاریهای جالب، خیلی دیدنی به نظر نیایند. در واقع به نظر میرسد جلوهها بصری فیلم مستقیماً از یک بازی ویدیویی خارج شدهاند. از بالا رفتن از تیرهای فولادی گرفته تا شناور شدن در قسمت بیرونی ساختمان، کل فیلم ممکن است یک پرده سبز متحرک باشد، به ویژه به این دلیل که جانسون در پسزمینه واضح صفحه سبز بسیار نامناسب به نظر میرسد. فیلم Skyscraper فقط یک اثر مبتنی بر جلوههای ویژه بصری سنگین است که برای تماشا در یک بعد از ظهر فراموش شدنی مناسب و خوب است، شبیه به فیلمهای دیگر جانسون، San Andreas یا جی. آی. جو: تلافی.
ایندیانا جونز و پادشاهی جمجمه بلورین: بیگانگان در جنگل؟
ایندیانا جونز و پادشاهی جمجمه بلورین محصول 2008 به دلایل زیادی فیلم ضعیفی است، اگرچه شاید مهمترین آن به دلیل استفاده نابجا از CGI باشد. این فیلم برای بسیاری از طرفداران که پس از آخرین جنگ صلیبی در سال 1989، فکر میکردند فرنچایز به پایان رسیده است، شوکه کننده بود. با این حال، مانند بسیاری از فرنچایزهای امروزی، ایندیانا جونز نیز نمیداند چه زمانی باید دست از کار بکشد. در این فیلم، جونز و همراهانش (از جمله معشوق و پسرش) باید با ماموران شوروی بجنگند تا از دستیابی آنها به جمجمه کریستالی، یک یادگار از موجودات بیگانه، جلوگیری کنند.
نه تنها مفهوم بیگانگان در ایندیانا جونز مضحک است، بلکه فیلم در واقع بر CG سنگین تکیه میکند که هیچ کمکی به داستان فیلم و پیشرفت آن نمیکند. از یک انفجار هستهای (که جونز با مخفی شدن در یخچال جان سالم به در میبرد) تا پسر ایندی که مانند تارزان در جنگل میچرخد، جلوههای ویژه فیلم چیز خاصی نیست اما به طور همزمان همگی وحشتناک است.
کینگ کونگ: پیشگامانه اما شلوغ
در حالی که فیلم پیتر جکسون در سال 2005 نقدهای خوبی دریافت کرد و البته جایزه اسکار جلوههای ویژه بصری را نیز به خانه برد و از اساس گامی عالی برای ضبط حرکتهای دیجیتالی بود، اما CGI موجود در این فیلم نیز هنوز غیرواقعی به نظر میرسد و اغلب مخاطبان را از فضای فیلم بیرون میآورد. اجرای موشن کپچر، که توسط اندی سرکیس (Gollum) کهنه کار انجام شد، مجموعهای واقعی از حرکات را به کونگ اضافه میکند که عالی است.
با این حال، نحوه تعامل کنگ با محیط و انسانهای اطرافش بسیار ناخوشایند است، زیرا مخاطبان میتوانند به وضوح تشخیص دهند که کجا پرده سبز بوده و چه چیزی دیجیتالی است و چه چیزی نیست. این بدون شک نتیجه تطابق و پوشش ضعیف رنگ و استفاده فراوان از پرده سبز است. علاوه بر این، محیطهای CG مانند جنگل و شهر شبیه چیزی است که میتوان در یک بازی ویدیویی دید، نه یک فیلم پرفروش هالیوود.
گربهها: لایو اکشن عجیب با جلوههای ویژه فوق ضعیف
فیلم Cats با استقبال ضعیفی هم از سوی مخاطبان و هم از سوی منتقدان مواجه شد، به ویژه برای گربههای CGI گونه وحشتناک و عجیبش. جابجایی و استفاده کامل از بدن انسان با گربههای دیجیتالی تصمیم اشتباهی است و باعث میشود چهره شخصیتها در این فیلم بیشتر شبیه موش به نظر برسد تا موجودات گربه مانند. علاوه بر این، شخصیتها در مقایسه با محیط اطرافشان کوچک بودند، به این معنی که مقیاسبندی برای محیطهای دیجیتالی که هنرمندان ایجاد میکردند نیز کم و گاهی افتضاح بود.
همچنین مهم است که توجه داشته باشیم که گربهها اساساً یک فیلم ناتمام است که با عجله وارد سینماها شده، همانطور که عناصر مختلف شخصیتها ناقص به نظر میرسند. برای مثال یکی از نقصها استفاده از دست انسان به جای پنجه گربه است. علاوه بر این، بینندگان به سرعت به نور ضعیف در بسیاری از صحنهها اشاره کردهاند که باعث میشود شخصیتها بیش از پیش غیرواقعی و عجیب به نظر برسند.
زن گربهای: نمایش غیر واقعی سبک آکروباتیک
فیلم Catwoman محصول سال 2004 اثر ابرقهرمانی عجیبی است، نه تنها به دلیل انتخاب بازیگران عجیب و غریب چون هالی بری، بلکه به دلیل CGI بسیار ضعیف موجود در آن؛ بیشتر کاربرد پرده سبز در این فیلم در طول سکانسهای اکشن یا آکروباتیک اتفاق میافتد، در واقع کارگردان از مدل CG زن گربهای که در حال انجام بدلکاری است به جای یک بدلکار انسان، استفاده کرده است. این یک تصمیم ضعیف بود، و بسیاری از CG آکروباتیک این شخصیت باعث میشود که کاراکتر دارای انعطافپذیری کارتونی به نظر برسد، و بیشتر شبیه یک اسباببازی متحرک باشد.
استفاده از CGI وحشتناک با تصمیم فیلمسازان پشت آن بدتر میشود تا زن گربهای بتواند دهها متر به هوا بپرد (انگار گربهها واقعاً میتوانند این کار را انجام دهند)، اما همین گربه پرنده هنگامی شروع به راه رفتن میکند، مانند یک وسوسه انگیز اغواگر در سراشیبی یک جاده تاریک عمل میکند. همه میدانند که بیشتر بودجه فیلم به دستمزد هالی بری اختصاص داده شده نه بخش VFX، بنابراین نتیجه بهتر از این نمیشود.
ماتریکس بارگذاری مجدد: سکانسهای اکشن جاه طلبانه اما مسخره
قسمت دوم از سه گانه ماتریکس یک فیلم سرگرمکننده است که مفاهیم عالی را پوشش میدهد اما برای زمان خود بسیار جاه طلبانه است. با حضور شخصیتها در یک شبیهسازی رایانهای، تماشاگران میتوانند سکانسهای اکشن و بدل کاریهای بزرگتر از حد معمول را مشاهده کنند، اما در طول این اثر پر از اکشن یک صحنه ویژه وجود دارد که خیلی وحشتناک است که نمیتوان از آن چشمپوشی کرد.
صحنهای که در آن نئو با صدها کلون مامور اسمیت مبارزه میکند، بیشتر شبیه چیزی است که میتوان در یک بازی PS2 دید، برخلاف یک فیلم با بودجه هنگفت. نئو در طول این سکانس مانند Catwoman کشسان و نرم است و صحنه آنقدر رنگی ضعیف دارد که مشخص است صفحه سبز از کجا شروع و به پایان میرسد. در حالی که این صحنه بسیار لذتبخشی است که در رسانههای مختلف تقلید شده است (مانند داکستر، بازی ویدیویی)، اما دیدن شخصیتهای خمیری فوقالعاده سخت است.
پلنگ سیاه: بخش تاسف بار CGI در مارول
فیلم ابرقهرمانی Black Panther برخلاف خود واقعیاش، یک اثر موفق است که در باکس آفیس فوقالعاده ظاهر شد، اثری با شخصیتهای رنگین پوست و جهان سازی قابل قبول. با این حال، این فیلم نیز مانند بسیاری از فیلمهای مدرن مارول، از اتکای بیش از حد به CGI به جای جلوههای عملی رنج میبرد. در ظاهر فیلم پلنگ سیاه دارای سکانسهای اکشن بلندپروازانهای است که از مبارزات یک به یک تا سکانسهای نبرد بزرگتر را شامل میشود. این واقعیت که لباس شخصیت تیچالا کاملاً CGI است، بخشی از موضوع است، به این معنی که انیماتورها مجبور بودند مدلهای کامل بسازند و آنها را برای استفاده در صحنههای نبرد سنگین با یکدیگر جایگزین کنند.
بنابراین، استفاده خام از جلوههای ویژه در این سکانسها به گونهای است که مخاطبان میتوانند هنگام تماشای اکشن، متوجه شوند لباسها سبک تر از محیط اطراف خود هستند. وقتی نوبت به CGI و درجه بندی رنگ میرسد، همه چیز مصداق یک گناه بزرگ است. برای مثال سیاهی باید با سیاهی سایه دیگر در صحنه همخوانی داشته باشند، مثلاً سایهها، تا نامناسب به نظر نرسند. فیلم Black Panther تمرکز خود را در این مورد از دست میدهد و بینندگان به وضوح میتوانند تشخیص دهند که CG چیست و چه چیزی نیست. مانند Catwoman، حرکت Black Panther نیز همان چیزی است که ماهیت عجیب و غریب CGI را نشان میدهد، و این بدتر از این واقعیت است که ویراستاران تصمیم گرفتند برای پنهان کردن اشتباهات CGI، تاری حرکت اضافه کنند.
فانوس سبز: وقتی ابرقهرمانان سبز هستند چه اتفاقی میافتد؟!
شخصیت گرین لنترن یا فانوس سبز نیز مانند بلک پنتر، یک ابرقهرمان دیگر با لباس کاملاً CGI است. در انیمیشنهای سه بعدی، رنگهایی وجود دارد که درست کردن آنها دشوار است؛ سبز یکی از آنهاست. زنده بودن رنگ سبز و نحوه تعامل آن با پوست رایان رینولدز در این فیلم آنقدر غیرطبیعی است که تقریباً به نظر میرسد که او با اسپری رنگ آمیزی شده است. علاوه بر این، ماسک او چشمانش را میپوشاند، که باید متحرک نیز میشد، و این باعث میشود که شخصیت بیشتر شبیه یک شخصیت بازی ویدیویی باشد تا یک بازیگر زنده در یک فیلم.
علاوه بر این، تناسبات بدن رینولدز آنقدر کم و نامناسب است (یعنی کمر کوچک، بازوهای لاغر و شانههای بزرگ) که او بیشتر شبیه کارتون است تا انسان. بسیاری از شخصیتهای ثانویه دیگر کاملاً CGI هستند، مانند شخصیت شرور Parallax، که به قول کارشناسان مثل یک توپ نیمه جویده شده از آدامس قهوهای به نظر میرسد.
شارکنادو: جلوههای بصری سُست
فیلم Sharknado یکی دیگر از آن آثار بی ارزشی است که باید در زمان خاموشی سلولهای مغز تماشا کرد. چرا که داستان درون آن اساساً وجود ندارد، اکشن دلپذیر است و بازیها افتضاح است. بدترین چیز در مورد فیلم CGI است که شامل یک کوسه سفید بزرگ در حال پرواز است. هیچ چیز خوبی در مورد این CGI وجود ندارد، نه تنها به این دلیل که فوق العاده غیر واقعی است (به احتمال زیاد عمدی)، بلکه کوسه از نظر بیولوژیکی نادرست است.
رنگ آمیزی و اساس تناسب رنگ در سراسر فیلم خاموش و بی کاربرد است، که باعث میشود هر چیزی با درون مایه CGI بلافاصله قابل تشخیص باشد. شارکنادو محصول زمان خودش است، اما هیچ بهانهای برای تعداد اشتباهات این فیلم وجود ندارد. از شبیهسازیهای خونی چسبمانند گرفته تا مدلسازی ترسناک فضانوردان (که شبیه فیگورهای اکشن هستند)، شارکنادو در استفاده از CGI وحشتناک ضعیف است.
بازگشت مومیایی: سوخت مورد نیاز برای کابوس هنرمندان CGI
هیچ لیست بدی پیرامون CGI بدون بازگشت مومیایی، یک فیلم ماجراجویی محصول 2001 و قسمت دوم این فرنچایز کامل نخواهد بود. فیلم در کل خوب است، اما Scorpion King با اجرای دواین جانسون مصداق بارز یک کیک وحشتناک از CGI است. از آنجایی که جانسون در آن زمان هنوز یک کشتیگیر حرفهای بود، نمیتوانست تمام تاریخهای فیلمبرداری فیلم را تعیین کند، و هنرمندان را مجبور میکرد تا به معنای واقعی کلمه جای خالی را برای رویارویی نهایی بین شخصیت منفی و قهرمانها پر کنند. پادشاه عقرب نیمی مرد است، نیمی عقرب، با زخمهای وحشتناک و انبر برای دست. در حالی که این یک مفهوم عالی به نظر میرسد، اما هنرمندان جلوههای بصری نتوانستند آن را درک کنند و شخصیت بیشتر شبیه یک عنصر خیالی از یک بازی Dark Souls اولیه است.
جدای از این، نورپردازی افتضاح است، حرکت شخصیت لرزان و سفت و سخت است، و طراحی و ساخت صورت به قدری ضعیف است که ممکن است بیننده را به شکل واقعی و جدی عصبی کند. در واقع، این محصول زمان خود است، اما هنوز برای مدت طولانی همچنان مخاطبان و هنرمندان CGI را تحت تاثیر قرار خواهد داد.