عدالت به چه معناست؟
۸ سال پیش بود که بازی Injustice: Gods Among Us عرضه شد و توانست یک بازی رزمی با داستانی شگفت انگیز و اصیل و صد البته با حضور ابرقهرمانان دیسی شکل دهد و جوایز سال را در ژانر بازیهای رزمی از آن خود کند. اینجاستیس آنقدری جذاب بود که نسخههای مختلفی از آن عرضه شد و به سرعت وارد دنیای کمیکها شد و داستان قدرتمندش در آنجا توسعه پیدا کرد و به طور کاملتری به آن پرداخته شد. قسمت دوم بازی نیز چند سال پیش عرضه شد و توانست تقریبا موفقیتهای قسمت نخست را تکرار کند، حالا انیمیشن این اثر عرضه شده و خوشبختانه توانسته نام این سری را با قدرت تمام حفظ کند.
مقوله ابرقهرمان برای بشریت امروزی مقوله دور از ذهنی نیست، سالیان سال است که در اساطیر و افسانهها ما ابرقهرمانانی داریم که برایشان قصههای مختلفی خلق کردیم. این مساله در تمام جهان مشترک بوده و گواه آن همان پهلوانان رویین تنی هستند که در افسانههای سرتاسر دنیا وجود دارند. یکی از اسفندیار میگوید و یکی از زیگفرید و دیگری از آشیل و یا حتی سامسون. همه آنها رویینتنهایی افسانهای هستند که برای خودشان به نوبهای یک پا سوپرمن به حساب میآیند چرا که یک وجه اشتراک دارند: همه یک نقطه ضعف دارند؛ مثل سوپرمن که به آن سنگهای سبز لعنتی میبازد!

قصه گویی و داستانگویی اما در تاریخ تفاوت پیدا کرده است. نگاهی به قصهها و افسانهها در برهههای زمانی مختلف تقریبا نشان از وضعیت جامعه آن روزها و دغدغه مردم آن دوران دارد. حالا که رسما با پدیده اینترنت یک دهکده جهانی داریم و ارتباطات بینالملل بیشتر از همیشه شکل گرفته، دغدغهها متفاوت شده و به همین منوال، داستانها نیز حرفهای دیگری برای گفتن دارند.
خوب یا بد، آمریکا توانسته با خلق یک سری ابرقهرمان روی کاغذ؛ قهرمانان جدیدی برای دنیا خلق کند و آنها را با تکنیکهای مختلف مارکتینگ به سراسر دنیا صادر کند. حالا نام سوپرمن برای هر کودکی در روستاهای دورافتاده کشورها نیز آشناست و کم و بیش شمایل این ابرقهرمان را میشناسد. این ابرقهرمانان چند ده سال است که با ما زندگی میکنند و به یمن بازیهای ویدیویی و جهان سینما و اکشن فیگور و… تماما با زندگی مردم امروزی و لایف استایل آنها گره خوردهاند. آنها تفاوت چندانی با خدایان یونان و مصر باستان ندارند، چه بسا از آنها بالاتر هم باشند چرا که مریدان چند صد میلیونی در سراسر دنیا دارند و نمادهایشان روی تی شرت و ماشین و تخت و لیوان و… این هواداران قرار دارد و نه فقط در یک مکان خاص!
داشتن چنین پتانسیلی برای یک استودیو کار راحتی نیست، دی سی و مارول خون جگر خوردند تا توانستند این ابرقهرمانان را داشته باشند و از آنها برای اهداف مختلف استفاده کنند. اگر زمانی در جنگ جهانی آمریکا از طریق انیمیشنهای کوتاه دیزنی پروپاگاندا میکرد و سایرین کشورها نیز با هنر سینمای خود به این موضوع دست میزدند، حالا بحث فراتر شده و هالیوود رسما ماشین تبلیغاتی است که سر و صدایش گوش همه دنیا را کر کرده است. کمیک بوکها و ابرقهرمانان با اینکه عمر چند ده سالهای دارند و همیشه یک سرشان به هالیوود گره خورده بود اما این روزها ترند این روزهای هالیوود هستند و میتوان با آنها صحبتهای جدیتری مطرح کرد.

ژانر ابرقهرمانی حالا دیگر تنها یک سوپرمن ندارد که نهایت حرف سیاسیاش این باشد که جلوی موشکهای روسیه بایستد و آمریکا را نجات دهد بلکه ماجرا بسیار پیچیدهتر و گستردهتر شده است. ساخت سریالهایی مانند The Boys و پرداخت آنها به ابعاد جدید و تاریکی از مساله ابرقهرمانان، در واقع استعارههایی هستند از وضعیت کنونی جامعه و ابرقدرتهایی که در دنیا وجود دارند. مثال بهتری مثل سریال Watchmen وجود دارد که مسائل نژاد پرستی را به زیبایی هرچه تمامتر وارد مقوله ابرقهرمانی میکند. باید اعتراف کرد داستان ابرقهرمانان شاید به ظاهر باشد اما تعمقی پشت آن نهفته است. البته نه در همه موارد، اما Injustice از آن دسته داستانهایی است که پشت قصه کوچکش، یک دنیا صحبت وجود دارد.
اتفاقی که در داستان Injustice رخ میدهد به ظاهر یک اتفاق ساده است اما در واقع بحث جالبی را مطرح میکند. داستان انیمیشن Injustice دقیقا همان داستان بازی را روایت میکند و کمترین تغییراتی در آن رخ داده هرچند به برخی کمیکهای این سری نیز دامن زده و از آنها نیز موضوعاتی را قرض گرفته است. اینجاستیس با حامله شدن لوییس لین، همسر سوپرمن شروع میشود. سوپرمنی که حالا در هنگام دیدار با بتمن دستانش میلرزد در حالی که حین شکست بزرگترین دشمنان دنیای دی سی هم این اتفاق برایش نیفتاده است.
سوپرمن اما از جوکر فریب میخورد، جوکری که همیشه از بتمن شکست میخورد و در نهایت تصمیم گرفته تا بازی را سوپرمن پیش ببرد تا بلکه برای یک بار هم که شده برنده باشد. جوکر در برابر بتمن که لزوما یک ابرقهرمان با ویژگیهای فراتر از انسان نیست کم میآورد اما میتواند خداوندگار این جهان را گول بزند. چرا؟ یکی اینکه بتمن همیشه به عنوان کارآگاه محسوب میشده و عقلش بسیار خوب کار میکند. در واقع بتمن نماد خردمندی در تمام کمیکبوکهای دی سی است و عقل قرار نیست شکست بخورد اما از این مهمتر وجود عنصر عشق است که در زندگی سوپرمن جاری است و در زندگی بتمن چندان رنگی ندارد.

جوکر دست روی همین مساله میگذارد، او که خودش یک عشق دیوانهوار را با هارلی کویین طی میکند؛ کم و بیش با عشق و پیچیدگیهایش آشناست. عواقب عشق را میشناسد و با آن بازی کثیفی را شروع میکند که منجر به دو دستگی بین ابرقهرمانان لیگ عدالت میشود. سوپرمن در یک طرف ماجرا قرار دارد و میخواهد با خشونت، صلح را به دنیا به ارمغان بیاورد و قاعده بازی را برای ابرقهرمانان برای همیشه عوض میکند.
قانون تقریبا نانوشتهای در اکثر کمیک بوکها وجود دارد که آنها دشمنان خود را نمیکشند. این موضوع لااقل در کمیک بوکهای بتمن بیشتر از همیشه به چشم میخورد و او با اینکه با انواع و اقسام جنایتکاران روبروست اما هیچگاه «نمیکشد.» (این مساله جدا از چند بار نادری است که در تاریخ چند ده ساله بتمن رخ داده است، میتوانید این موارد نادر که بتمن در آنها دست به «کشتن» زده را در این لینک بخوانید.) او جوکری که قتل و جنایت و تجاوز برایش مثل آب خوردن است و هیچ خط قرمزی در انجام جرم ندارد را نمیکشد چه مانده به بقیه دشمنان گاتهام که دز کمتر پلیدی نسبت به جوکر دارند.
اما آیا باید جنایتکاران را کشت؟ آیا هرکس که مجرم است باید به دار آویخته شود؟ این مساله مدتهاست که در دنیای قضایی و حقوق بررسی میشود. خیلی از کشورها در آن مجازات اعدام وجود ندارد و به این استناد میکنند که گزارشهای جامعه شناسی نشان میدهد که اعدام یا عدم اعدام تاثیری در کاهش جرم و جنایت ندارد. بتمن نیز با همین نگاه با دشمنان میجنگند و باور دارد هرکسی میتواند یک شروع دوباره داشته باشد.

از آن سمت سوال مهم دیگری که داستان اینجاستیس مطرح میکند اینست که آیا صلح را میتوان با زور به جهان آورد؟ در دنیای واقعی، آمریکا به افغانستان حمله میکند و با سقوط طالبان در آن زمان، صلحی را به منطقه میآورد. در واقع با یک جنگ، به جنگ دیگری خاتمه میدهد. اگر به عقب برگردیم میبینیم این رفتار در تاریخ وجود داشته و چیز جدیدی نیست، به عنوان مثال بارزتر، به بمب هیروشیما و ناکازاکی باید نگاه کرد که با انداخته شدن بر سر این دو شهر، به جنگ جهانی خاتمه داد. چند میلیون آدم کشته شدند و جنگ جهانی تمام شد و از کشته شدن میلیونها آدم دیگر جلوگیری شد. اما آیا بمب اتم تنها راه خاموش کردن آتش جنگ بود؟
این پرسشها جواب سرراستی ندارد، سالیان سال است که سیاستمداران و عالمین این حوزه نیز نمیدانند که باید چه پاسخی به آن بدهند. سوپرمن در اینجاستیس همان بمب اتم است و این بار به جای اینکه روی هیروشیما و ناکازاکی فرود بیاید، به همه جای دنیا صادر میشود. کاری که او میکند در ابتدا چندان بد به نظر نمیآید و انیمیشن با زیرکی به ما میگوید که این خرابکاران دیگری هستند که وارد بازی میشوند و کاری میکنند که راه صلح جویانه اما خشن سوپرمن به بیراهه برود. در واقع در ادامه داستان و با وارد شدن چند کاراکتر دیگر است که نقشه راه سوپرمن به گند کشیده میشود وگرنه در ابتدای راه، این خدای خشمگین از اینکه بندگان خود را مجازات میکند؛ راضی به نظر میرسد.

در روایات دینی و مذهبی هم بارها و بارها در مورد غضب الهی صحبت شده، در اینجاستیس نیز همین اتفاق رخ داده است. سوپرمن خدای زنده روی زمین است که از بندگان خود عصبانی شده و میخواهد آنها را مجازات کند. مجازات بندگان در قصههای دینی ما به کرات دیده میشود و حالا شمایل مدرنی از آن در اینجاستیس پیاده سازی میشود. دیالوگی در فیلم الماس خونین وجود دارد که دیکاپریو آن را ادا میکند و میگوید اینکه مدتهاست غضبی به بشریت نخورده بخاطر اینست که خدا هم از بشر خسته شده و آنها را به حال خود گذاشته است. در اینجا اما سوپرمن (خداوندگار داستان) بیخیال نشده و مصمم است تا عدالت را به شیوه خودش در دنیا پیاده سازی کند و در این راه تنها نیست و همراهانی هم دارد.
دایانا یا همان واندروومن (زن شگفت انگیز) عاشق سوپرمن است، او عشق پنهانی نسبت به این خداوندگار دارد که بیشتر اوقات آن را پنهان کرده اما اساسا خودش را لایق این میداند که با سوپرمن یک زوج خداگونه را تشکیل دهند. او مثل حوایی عمل میکند که پشت آدم است اما تفاوتش با حوا در اینست که او از خط قرمز عبور میکند اما از آن فرسنگها دور نمیشود. دایانا یا همان واندروومن، در نهایت نمیخواهد که وقتی به معشوقش میرسد، دنیا به کام مرگ فرو رفته باشد و غرورش را فدای خواسته خود نمیکند. او حس زنانه قدرتمندی دارد و همین حس هم باعث میشود که بتواند از عقل خود هم استفاده کند. نمیخواهم بحث را جنسیت زده کنم ولی بارها و بارها در تاریخ مردانی بودند که به خاطر یک زن، سرزمینی را به نابودی کشاندند و در این قصه هم قرار است سوپرمن همین کار را بکند. در همین قصهها کمتر زنی وجود دارد که اینچنین رفتار کند و همین است که باعث شده بارها به این فکر کنم که واندروومن رهبر بهتری برای اعضای جاستیس لیگ به نظر میآید. او که لباس آمریکا هم بر تن دارد، منطقیتر از سوپرمن رفتار میکند و همین نکات ریز است که اینجاستیس در آن بیشتر شبیه به یک پروپاگاندا میشود.
انیمیشن Injustice دقیقا از یک کمیک بوک سربرآورده و قوانین تخیلی این داستانهای مصور را نیز رعایت میکند. هر آنچه که ممکن است فکر کنید در این انیمیشن رخ میدهد و آش شلم شوربایی به خورد شما داده میشود که آن سرش ناپیدا! ممکن است یکی بمیرد و زنده شود، یکی خالکوبی روی تنش را از پوستش بکند و آن را تبدیل به یک سفینه بکند، یکی با یک مشت بمیرد و دیگری با هزاران مشت نمیرد. قواعد بازی اینجا بر اساس داستانهای کمیک بوکی است و در دنیایی که ابرقهرمانان وجود دارند و در آن جولان میدهند، طبیعتا منطقی وجود ندارد.

برخی از اتفاقاتی که در طول انیمیشن رخ میدهند برای اولین بار است که به تصویر کشیده میشوند. همانطور که در ابتدای متن گفتم، دی سی و مارول حالا کاراکترهایی دارند که رسما شخصیتهای فرضی با پیشینهای هستند که جزییات فراوانی دارند. آنقدری که داستان درباره بتمن وجود دارد، بیت شعر درباره رستم وجود ندارد و کاراکتر بتمن جزییات خیلی بیشتری برای مخاطبین دارد. استفاده از این کاراکترها برای روایت یک قصه جدا که ربطی به داستانهای اصلی ندارد در واقع مانند یک نمایشنامه مجزا است که در آن شخصیتهای محبوب و شناخته شدهای وجود دارند و یک اپیزود مستقل را به نمایش میگذارند. این کار در اینجاستیس به زیبایی پیاده شده است.
خشونت در انیمیشنهای دی سی حرف اول و آخر را میزند و جزو برگ برندههای این آثار به شمار میرود. اساسا اگر دی سی همیشه در دنیای سینمایی در برابر مارول کم آورده، در دنیای انیمیشن حرفهای بیشتری برای گفتن داشته و تقریبا برنده میدان است (هرچند اخیرا مارول در این زمینه نیز به خوبی پیشرفت کرده است). انیمیشن اینجاستیس نیز خشونت را نه اغراق آمیز بلکه بهجا و درست نشان میدهد و برای روایت قصهای که در آن حرفهای سیاسی اجتماعی زیادی زده میشود، این نمایش لازم است چرا که هیچ چیز بیرحمتر از سیاست نیست.

مدت زمان کوتاه، ریتم تند و صداپیشگان ماهر همگی باعث شدند که انیمیشن Injustice با داستان جذابی که دارد، دیدنیتر از همیشه بشود. هرچند پایان بندی انیمیشن در نهایت در قد و قواره موضوعاتی که پیش میکشد نیست و متاسفانه بسیار سطحی تمام میشود و بیننده را ناامید میکند و همچنین داستان خوبی که در کار است خیلی زود و شلخته تمام میشود و شاید یک مینی سریال برازندگی بیشتری برای روایت آن داشت؛ اما با این وجود بازهم انیمیشن Injustice جزو متفاوتترین آثار انیمیشنی ابرقهرمانان است و فرصت تماشا کردن آن را نباید از دست داد.